نوید مجاهد روز سه شنبه 19 مرداد از بين ما رفت. نوید مجاهد مبتلا به بیماری ژنتیکی دوشن بود و به علت همین بیماری در جوانی درگذشت.

نويد از پشت ميز كاري خود در يزد پروژه‌های نرم‌افزاری خود را در گستره ايران انجام می‌داد.

او وبلاگی به نام مژده داشت که در آن به راهنمایی در زمینه برنامه‌های تحت وب و به ویژه نرم افزار موویبل تایپ می‌پرداخت. اما شاید بزرگترین کار او که ارزش خاصی از لحاظ اجتماعی داشته و دارد، ایجاد سایت special.ir برای معلولان و تشویق آنها به وبلاگ‌نویسی بود که علاوه بر وبلاگ‌هایی در این زمینه، تالار گفتگویی هم برای بحث درباره معلولیت‌های جسمی و عصبی داشت.

نوید برای هیچکدام از کارهایی که برای معلولان انجام می داد پولی دریافت نمی‌کرد، بلکه علاوه بر وقت و تخصص، هزینه‌هایی را هم شخصا تقبل می‌کرد.

نوید مجاهد دوستی دلسوز، اهل فرهنگ، خوش‌اخلاق و ماهر بود و در حالیکه از بیماری شدید حرکتی رنج می‌برد و حتی نشستن نیز برایش دشوار شده بود؛ با نهایت دقت تا آخرین روزهای حیاتش به تعهداتش وفا کرد.

درگذشت نوید مجاهد را به خانواده‌اش و جامعه‌ی معلولان ایران تسلیت می‌گویم.

http://www.mojde.com/

گفت‌وگو خواندنی با نويسنده وبلاگ "مژده" برگزيده دومين دوره مسابقه وبلاگ‌های برتر فارسی هم یادگاری است از این هم استانی ما که تقدیم فردائیان می شود :



سرويس مصاحبه ايتنا - برای هيئت داوران دومين سال انتخاب وبلاگ‌های برتر فارسی، كشف يك استعداد غريب در پهنه وبلاگ‌های فارسی هيجان‌آور بود: جوانی معلول كه در يكي از شهرهای ايران، با جديت در كار نوشتن وبلاگ است، چنان هم مستمر و مصمم كه تصورش ساده نبود، آن هم در يك زمينه تخصصی مانند برنامه‌نويسی وب! و فراتر از آن، به صورت آموزشی. تحفه اين كه "مژده" -كه اينك يكی از وبلاگ‌نويسان مشهور وبلاگستان شده- در كار ترغيب و تشويق ديگر ناتوانان جسمی، به وبلاگ‌نويسی و بروز توانايي‌های فراوان نهفته در وجودشان است، و گفته هر كاری بتواند برايشان می‌كند.
داوران در برگزيدن اين وبلاگ‌نويس، و نمايش اين ظرفيت شگفت وبلاگ‌نويسی ترديد نكردند!



در ابتدا از خودت و سن و تحصيل و كار و علائقت بگو
من نويد مجاهد هستم، 22 سال سن دارم و در شهر يزد زندگی می‌كنم.
به علت اين كه مبتلا به بيماری ديستروفي دوشن هستم فقط توانستم تا كلاس پنجم دبستان با تحمل زحمات زياد به كمك پدرم تحصيل كنم. پس از آن چون معلوليت جسمی‌ام پيشرفت كرده بود پدرم تصميم گرفت تا تحصيلاتم را در منزل ادامه دهم. چون خودم مايل نبودم روال عادی دروس را بگذرانم، بنابراين به مطالعه كتب مختلفی كه در منزل داشتيم و پدرم تهيه می‌كرد مشغول شدم. ابتدا به مطالعه رمان‌های مختلف می‌پرداختم و سپس به طرف مطالعه كتب تاريخی، نجوم و علمي تخيلي كشيده شدم.
بعد از آشنايي با كامپيوتر، علاقه من به مطالعه كتاب‌های كامپيوتری و برنامه‌نويسی... جلب شد. در حال حاضر عمده علاقه من را وبلاگ‌نويسی، طراحی و برنامه‌نويسی سايت‌های اينترنتی تشكيل می‌دهد.
در مورد كار، مدتی است در منزل برای يك شركت معتبر كامپيوتری به كار طراحی سايت و برنامه‌نويسی مشغول شده‌ام.

فكر می‌كنم خوانندگان هم ميل دارند در باره وضعيت جسماني تو بيشتر بدانند، لطفاً در اين مورد بگو
من مبتلا به بيماری ديستروفي دوشن هستم. دوشن يك بيماری ژنتيكي است كه به تدريج باعث ايجاد ضعف در ماهيچه‌ها می‌شود. در واقع من تا 12 سال پيش قادر به راه رفتن بودم، اما به تدريج اين توانايي را از دست دادم. در حال حاضر از صندلي چرخ‌دار برای جابجايي استفاده مي‌كنم و دست‌هايم هم ضعيف است.
همين طور كه مي‌دانيد معلوليت مشكلات زيادی را برای خود فرد و خانواده ايجاد مي‌كند. من از اين فرصت استفاده مي‌كنم و از زحمات پدر و مادرم كه محيطي آرام و مناسب را برای رشد من فراهم كردند واقعا تشكرم مي‌كنم. در واقع من پيشرفتم را مديون پدرم هستم.

چطور شد كه اصلاً سراغ كامپيوتر و اينترنت رفتي؟
حدود 10 سال پيش با خريد يك دستگاه كامپيوتر توسط پدرم و تشويق ايشان به فراگيری آن پرداختم. در شروع كار، از آنجايي كه فقط تحصيلات ابتدايي داشتم برايم مطالعه كتاب‌های كامپيوتری مشكل بود با اين وجود با كمك و تشويق پدرم شروع به يادگيری انگليسي، كامپيوتر، و برنامه نويسي با Qbasic نمودم.
به علت مشكل جسماني توانايي ايجاد و خلق برنامه‌ها(كاری كه در دنيای واقعي قادر به انجام آن نبودم) در من شوق و علاقه زيادي ايجاد مي‌كرد. پس مدتي كه سطح آشنايي من با كامپيوتر بالاتر رفت پدرم شخصي را براي آمورش موارد پيشترفته‌تر به منزل آوردند. از آن زمان به بعد كار جدي من در زمينه كامپيوتر و برنامه نويسي به زبان Pascal شروع شد.
در حدود دو سال پيش كار طراحي و برنامه‌نويسي وب را آغاز كردم. اولين كار من طراحي سايتي با ASP براي يكي از اساتيد دانشگاه بود كه به دانشجويان اين اجازه را مي‌داد كه نمرات خود را در شبكه مشاهده كنند. اين سايت اولين سايتي در اين زمينه بود كه در يزد راه‌اندازي مي‌شد. بعد از اين سايت دانشگاه آزاد يزد هم شروع به انجام چنين كاري كرد.
در حال حاضر مشغول كار بر روي ASP.net هستم.
من به علت اين كه نمي‌توانستم براي يادگيري موارد مختلف كامپيوتر از كلاس‌هاي موجود استفاده كنم، اكثرقريب به اتفاق مطالب فني مربوط به كامپيوتر را از كتاب آموختم. بدون اغراق به هر موردي كه علاقه‌مند مي‌شدم پدرم تعداد بسيار زيادي كتاب در آن زمينه برايم تهيه مي‌كردند. به اين وسيله از ايشان سپاسگزاري مي‌كنم.

چه مدت است كه در اينترنت كار مي‌كني؟
حدود چهار سال

بيشتر تمركز تو در وبلاگ، آموزش تجربيات و اطلاعاتت به خوانندگان است، چرا چنين روشي را پيش گرفتي؟
به نظر من بهتر است وبلاگ براي خوانندگان مفيد باشد، تا بازديدكنندگان دست خالي از وبلاگ خارج نشوند. اگر هر كس در وبلاگ در مورد رشته تخصصي خود بنويسد سطح دانش جامعه بسيار گسترش خواهد يافت. به همين دليل من سعي كرده‌ام در وبلاگم بيشتر به مطالب آموزشي بپردازم.
البته من وبلاگ شخصي را هم نفي نمي‌كنم. آن وبلاگ‌ها هم با نوشتن، تجربيات خود در اختيار خوانندگان قرار مي‌دهند.

اختصاصاً بيشتر در چه زمينه‌اي مي‌نويسي؟
من بيشتر در زمينه سيستم مديريت محتوای Movable Type مطلب آموزشي مي‌نويسم. اين سيستم به اين علت كه يكي از قو‌ی‌ترين سيستم‌هاي مديريت وبلاگ در دنياست، در بين وبلاگ‌نويسان ايراني محبوبيت فراواني پيدا كرده است. اين سيستم به حدی گسترده است كه نياز به آموزش آن كاملاً احساس مي‌شد.
اميدوارم اين مطالب براي خواننده مفيد بوده باشد.

ظاهراً در زمينه تشويق و ترغيب كساني كه مشكل جسمي دارند به حضور در وب، خيلي تلاش مي‌كني. كمي در اين باره بگو
معلولان به دليل مشكلات جسمي، كمتر قادر به رساندن نظرات و مشكلات خود به گوش ديگران هستند. به همين جهت مردم كمتر با نظرات، عقايد، مشكلات و ... معلولين آشنايي دارند. به نظر من وبلاگ بهترين جايي است كه معلولين مي‌توانند خود و مشكلات خود را مطرح كنند.
من در اين زمينه هر كمكي از دستم ساخته باشد حاضرم انجام دهم. تا به حال هم دو وبلاگ براي معلولين ساخته‌ام به اين آدرس‌ها:
آشنايي با يك معلول قطع نخاع: (نشاني:
http://iran.mojde.com)
من و MS (نشاني:
http://ms.mojde.com)

چه نظرات و پاسخ‌هايي از مخاطبانت در وبلاگ داشته‌اي؟
اكثراً از اين كه يك معلول اين مطالب را مي‌نويسد اظهار تعجب مي‌كنند، غافل از اين كه اگر محيط مناسبي كه براي من فراهم بود، فراهم باشد همين معلوليت باعث شكوفايي استعداد در ديگر اعضاي سالم شخص معلول مي‌شود.

چقدر مخاطب و بيننده داري؟ چقدر مشتري ثابت؟ اصولاً در باره وبلاگ‌نويسي چه نظري داري؟ و آن را به چه كساني توصيه مي كني؟
وبلاگ باعث ايجاد تغيير شگرفي در محتواي فارسي در اينترنت شد. در حال حاضر اگر در موتورهاي جست‌وجو به دنبال كلمه‌اي بگرديد، اكثر نتايج در وبلاگ‌ها يافت خواهند شد.
پيش از اين اكثر سايت‌ها فقط ساخته مي‌شدند و به به روز كردن آنها اهميت كمتري داده مي‌شد اما با وجود وبلاگ‌ها به سرعت مطالب به روز مي‌شود.
بيشترين اثري كه وبلاگ‌ها براي شخص من داشته‌اند، آشنايي با اشخاص مختلف بوده است. پيش از اين از طريق چت به اين صورت نمي‌شد با عقايد و سطح دانش افراد مختلف آشنايي پيدا كرد. اين مسئله در مورد معلولان نمود بيشتري پيدا مي‌كند. معلولاني كه قادر نيستد از خانه خارج شوند، سطح ارتباطات آنها با افراد جامعه بسيار ناچيز است و وبلاگ‌نويسي به آنها اين امكان را مي‌دهد كه با افراد بسيار زيادي ارتباط بر قرار كنند.
من به معلولان، وبلاگ‌نويسي را بسيار توصيه مي‌كنم.


خاطراتی که نوید مجاهد به صورت پراکنده منتشر می کرد خواندنی است با هم مرور می کنیم با آرزوی مغفرت برای این زنده یاد پرتلاش :

درباره من
سلام! به وب‌سایت من خوش‌آمديد! اسم من نويد مجاهد است. متولد 27 شهريور 1361 هستم (سال سگ!). و در شهر يزد ساکن هستم. من مبتلا به يک بيماری ژنتيکی هستم که ماهيچه‌ها رو کم‌کم ضعیف می‌کنه و در حال حاضر روی صندلی چرخ‌دار می‌شينم.
من يك برادر 12 ساله (بهنام) و يك خواهر 8 ساله (ويدا)دارم. من علت شرايطم خيلی اذيت پدر، مادرم میكنم واسه همين همين‌جا می‌خوام ازشون تشكر كنم. من هر چی دارم از اون‌ها دارم.

فعاليت‌های من همه در باب کامپيوتر هستند و بيشتر در زمينه طراحی و برنامه‌نويسی وب کار می‌کنم. اوايل با Qbasic و Pascal برنامه‌نويسی می‌کردم ولی وقتی اينترنت باب شد بيشتر به اون طرف کشيده شدم. اويل با HTML کار می‌کردم ولی به خاطر تجربه برنامه‌نويسی که داشتم خيلی زود به برنامه‌نويسی وب روی آوردم. در اين زمينه بيشتر با ASP کار کردم ولی با PHP آشنايی هم دارم و اين اواخر هم به ASP .net روی آوردم. برای کارهای گرافيکی سايت‌هایی که طراحی می‌کنم بيشتر Photoshop استفاده می‌کنم و در حال حاضر تا حد زيادی توش مهارت پيدا کردم در کنار اون با Flash هم کار می‌کنم. در کنار اين‌‌ها با برنامه مديريت وبلاگ Movable type هم کار می‌کنم و تقريبا کارشناسش شدم! توی وبلاگم هم بيشتر در همين زمينه مطلب می‌نويسم. کار طراحی قالب وبلاگ هم انجام می‌دم.

تفريح من بيشتر گوش دادن به موسيقی، وب‌گردی و خوندن وبلاگ‌های مختلف و مقداری هم تماشای تلوزيون هست.

در کنار اين کارها سايتی راه‌اندازی کردم به نشانی Special.ir برای معلولان که داخل اون وبلاگ‌هایی برای معلولان ايجاد کردم. در حال حاضر 8 وبلاگ داخل آن به فعاليت مشغول هستند و تصميم دارم کم‌کم تعداد وبلاگ‌ها را بيشتر کنم.

راجع به اسم سايت و وبلاگ (مژده) معمولا سوال می‌کنند که چرا اين اسم رو انتخاب کردم. اغلب هم با لحن مشکوکی می‌پرسند اين مژده کيه؟! همونطور که می‌دونيد مژده به معنی «نويد» و خبر خوش هست به همين خاطر هم اين اسم رو واسه سايت انتخاب کردم. مطمئن باشيد نام فرد مورد نظر مژده نيست!

متولد: 27 شهريور 1361
ساکن: يزد
مذهب: خدا پرست، انقدر لطف از خدا ديدم کاملا بهش ايمان آوردم
حرفه: طراحی و برنامه‌نويسی وب
وبلاگ: مژده
رنگ: به نظر من هر رنگی قشنگش قشنگه!
تيم فوتبال: يه کم به استقلال علاقه دارم! و تيم ملی البته!
فوتباليست: علی کريمی، مهدوی‌کيا
شاعر: سهراب سپهری (صدای پای آب سهراب رو خيلی دوست دارم: زندگی آب‌تنی کردن در حوضچه اکنون است) و مريم حيدر زاده (شعر يا تو يا هيچ کسش رو دوست دارم، همونی که ميگه: من تو رو می‌خوام اونا رو نمی‌خوام، نفسم تويی هوا رو نمی‌خوام)
فيلم: کم می‌بینم ولی از اين فيلم‌ها خيلی خوشم می‌آد (بدون ترتيب): رهايی از شاوشنگ، ليلا، بودن يا نبودن، نمايش ترومن، آدم برفی، ديگران، مهمان مامان، ارباب حلقه‌ها، شرک 1
بازيگر: ليلا حاتمی
خواننده: سياوش قميشی (دو تا آلبوم جديدش، آهنگ‌های جزيره و تاکش هم رو دوست دارم) و گوگوش (غريبه آشناش رو از بچگی دوست داشتم) ،شادمهر عقيلی، افشين و انريکه
ترانه: لعنت، عسل بانو، بی سرزمين‌تر از باد، فاصله، نقاب (سياوش قميشی) غريب آشنا، کمکم کن (گوگوش) فاصله‌ها و گل هياهو (فريدون) احساس (شهرام صولتی) اون آهنگ اندی که ميگه قصه از کجا شروع شد... (اندی) شب برهنه (هاتف) آخرين معشوق (مجيد) يارا يارا... (افتخاری) لیلا (اميد) ديگه دوستم نداری، آخ دلم (اسمش رو نمی‌دونم!) تک درخت (افشين) خوش‌آمدی (جمشيد) خيالی نيست، ژينا، آدم فروش (شادمهر عقيلی) نياز، چشم انتظار من باش (شهريار) Mybe، Hero (انريکه) I'm alive (سيليل ديون)
بازی کامپيوتری: عصر امپراتوری‌ها، مين‌روب ويندوز!



خواب ديدم حامله شدم!

ديشب خواب خيلی خيلی عجيبی ديدم و با اينکه خيلی خجالت ميکشم تعريفش کنم ولی به هر حال تعريفش ميکنم. خواب ديده بودم حامله شدم!!! نه اينکه دختر شده باشم و بعد حامله بشم نه! همين جوری پسر بودم و حامله شده بودم!! در حال خواب دو تا احساس مختلف داشتم يکيش احساس تعجب و وحشت زياد بود يکی ديگش هم احساس شعف از بچه دار شدنم یود!
شايد دليل خوابم اين بود که يکی از آشناهامون بچه کوچيکش رو 2 3 روز پيش خونمون اورده بود و من خيلی ازش خوشم اومده بود.
ولی به هر حال خوش به حال دخترا. با اين که از بابت بچه دار شده خيلی اذيت ميشن ولی با اين حال فکر کنم خيلی لذت ميبرن. فکر کنم پرورش دادن و به وجود اوردن يه آدم کار خيلی لذت بخشی باشه و فقط به خاطر اينکه اين کار زياد انجام ميشه اکثرا به عظمتش توجه نميکنيم. زنا بايد از بابت خيلی به خودشون مغرور باشن.
عيدتون مبارک!
ديروز ميخواستم يه مطلب بنويسم و عيد رو هم بهتون تبريک بگم ولی نميدونم چرا نتونستم Blogger رو باز کنم و دائم يه صفحه ديگه ميومد. راستی عيدتون مبارک باشه!! صد سال به اين سالها يعنی چی!?

ميخوام برم بيرون!

امروز بعد از مدتها ميخوام از خونه برم بيرون و احساس کسی رو دارم که ميخواد به مسافرت بره!

تغيير واحدهای زمانی!

چند شب پيش جالب بود تلوزيون ميگفت سومری ها بودن که دقيقه رو به 60 ثانيه ، ساعت رو به 60 دقيقه و روز رو به 24 ساعت قسمت کردن. واقعا عجيبه که اون موقع تونسته بوده بفهمن که روز 24 ساعته. چيز عجب ديگه اينه که اين تقسيمات بعد از اين مدت طولانی چرا هنوز تغيير نکردن. به نظر شما اگه واحد های زمانی رو جوری وضع ميکردن که مثلا 50 ثانيه و 50 دقيقه و 50 ساعت داشتيم جالبتر نبود؟ (اين کار فکر نکنم مشکلی داشته باشه فقط لازمه اندازه ثانيه رو تغيير بدن)

نوشته هاي پراكنده (1)

شيوه زيتون كه نوشته ها رو شماره بندي ميكنه خيلي خوبه چون آدم ميتونه مطالب بي ربط رو كنار هم بنويسه! حالا ميخوام اين شيوه رو هم امتحان كنم:

1-نميدونم كي بود كه ميگفت فلاني انگار يبس نوشتن داره منم فكر ميكنم اينجوري شدم!

2-عالي شد! مثل اينكه داره يه روزنامه محافظه كار جديد به وجود ميآد. با انتخاب شدن شهردار جديد حتما روش همشهري هم صد و هشتاد درجه عوض ميشه. هودر نوشته بود كه تيم قوچاني و اينا مجوز يه روزنامه جديد رو گرفتن كه همشهري جهان رو اونجا منتشر كنن. من فكر ميكنم اگه همشهري جهان به صورت يه روزنامه مستقل منتشر بشه و بيشتر تو چشم بياد زودي كلكش رو بكنن. چند وقت بود كه به همشهري اجازه توزيع در شهرستانها رو نميدادند حالا فكر كنم بهش اجازه پخش در ساير كهكشانها رو هم بدن!

3-يه اصلاح بزرگ! هيات محترم دولت تصميم گرفتن ديگه شهردار تهران رو به جلسه هيات دولت دعوت نكنن! دستشون درد نكنه!

4-رفتار آمريكا هم داره ديگه حالم رو به هم ميزنه! از يه طرف به تظار كننده ها شليك ميكنن و از يه طرف ديگه به سه چهار كشور اروپايي پيشنهاد كردن كه هر كدوم اداره يه بخش از عراق رو به عهده بگيرن... وقتي اين رو شنيدم حالم بد شد... رو كه نيست والا! صلح با مجاهدين هم احمقانه كار ممكن بود. نميدونم اينجوري چجوري ميخوان ادعاي مبازره با تروريسم بكنن... با مزه اينه كه خودشون هم قبول دارن اينا تروريست هستن و جزو ليست گروه هاي تروريستي قرارشون دادن!

5-مژده بديد! پژمان يه مطلب جديد تو وبلاگش نوشته... تو اين مطلب جديد نامه يه نفر رو نقل قول كرده.

6-سريال معصوميت از دست رفته كه شنبه ها شبكه سه نشون ميده فوق العادس... با اينكه نوع فيلمبرداريش اصلا چيز خواصي داره و اصلا كارهاي عجب غيرب توش نميكردن من خيلي ازش لذت بردم... مخصوصا من از ديالوگاش خيلي لذت ميبردم... اين گريم امين تارخ تو اين فيلم خيلي قشنگ هست... مثل گريمش تو سفر سبز بود... اگه گفتيد كارگردانش كيه؟ داوود ميرباقري... امام علي و آدم برفي رو كه يادتون ميآد؟ من متاسفانه قسمت اول رو نديدم ولي مثل اينكه داستانش اينجوريه: يه راهبه عاشق خزانه دار كوفه ميشه و براش نامه هاي عاشقانه مينويسه... يه روز كه اين دوتا ميخوان ملاقات كنن بقيه راهبه ها گيرشون ميآرن و خزانه دار رو زنداني ميكنن و قصد آتش زدن راهبه رو ميكنن كه سربازها سر ميرسن و نجاتشون ميدن بعد راهبه مسلمان ميشه و به عقد خزانه دار در ميآد. آخر قسمت دوم عجيب بود... خزانه دار از صندوقچه يه گردنبند ستاره داوود در مياره و به زنش ميگه اين بود راز من... مثل اينكه خزانه دار يهودي بود. خواننده اين سريال هم محمد اصفهاني هست و مثل هميشه بسيار زيبا ميخونه. اينم شعرشه:

باور كن بار كن تنها ماندي دلا
دردا من دردا تو دردا از عشق ما
باور كن باور كن غربت را غصه را... اي آشنا
باور كن ميميري ميسوزي در گناه
سر گردان بي سامان بي ياور بي پناه
مرگت را باور كن تنها بي تكيه گاه ... اي هم صدا
مي سوزي ميسازي با دردي اين چنين
بي شعله بي آتش بي باور بي عقيم (نميدونم اينو درست نوشتم يا نه)
دلها را باور كن باور كن يارا


7-همون شب سريال كلانتر رو ديدم. در طول ديدن دائم با خودم ميگفتم اه اه! اجب كارگردان مزخرفي داره... وقتي تموم شدم چشمم به اسم زيباي كارگردانش روشن شد! مسعود شاه محمدي! برام معلوم شد كه راجع به اين كارگردان پيش داوري نميكردم و واقعا كارش مزخرفه... سريال هاي شليك نهايي و فكر پليد هم از شاهكارهاي ايشون بود... به نظر من اگه بره بز چروني خيلي سنگينتره!

8-اين ... (سه نقطه!) هم چيز خيلي خوبيه. باعث ميشه آدم بتونه همين جوري جريان فكر خودش رو بدون اينكه نگران ارتباط جمله ها با هم ديگه باشه بنويسه.


نوشته های پراکنده (2)

1- میگن چند روز قبل از حمله آمریکا به عراق صدام به بانک مرکزی عراق دستور داده بوده یک میلیارد دلار پول نقد رو بار سه کامیون کنن و بعد اون کامیون ها به سوی مرز سوریه رفتن! نمیدونم حالا صدام اگه زنده باشه میخواد با این پول ها چیکار کنه! اوخ اوخ! آدم سرش گیج میره! کاش این پول مال من بود! خیلی دلم میخواد برم قطب. خیلی دلم میخواد برم اورست (البته با هلیکوپتر!). میخوام سوار زیر دریایی و برم عمیق ترین جای ممکن. دیگه میخوام ببینم این شاخ آفریقا که میگن چجوریه!! برای من که نمیتونم جایی برم میشد مثلا یه هلیکوپتر با کلیه وسایل لازم برای زندگی درست کرد که بتونم باش به هر شهر و کشوری که خواستم مسافرت کنم!
البته صدام که نمیتونه از این پولها برای راحتی خودش استفاده کنه و تا آخر عمرش باید دائم تو ترس و لرز باشه ولی در جهت اذیت کردن آمریکا به نظرم با این پول خیلی کارها میشه کرد. اگه صدام و بن لادن برن پیش هم و پول هاشون رو هم بذارن نتیجه خیلی جالبی میتونه داشته باشه!

2- تو روزنامه ایران نوشته بود که به نمايشگاه اتومبیل که اسمش تماشاگه اتومبیل هست سه تا ماشین جدید اضافه کردن. رویس رویز یه خواننده، جیپ سهراب سپهری و ماشینی متعلق به احمد شاه. لطفا حدس بزنید اون رویس رویز ماله کیه! مال شجریانه! بیچاره سهراب سپهری! این کلمه رویس رویز هم منو کشت! درست نوشتمش؟

3- تو وبلاگ goolih که اتفاقا اسم نویسندش هم نوید هست یه مطلب خیلی جالب دیدم: یه نفر تو نقطه بینهایت نشسته بود که یه دفعه صدای دنگی رو میشنوه، وقتی نگاه میکنه میبینه دوتا خط موازی به هم خوردن!

4-تو مراسمی که برای علمایی که معلوم شده به دست رژیم صدام کشته شدن گرفته بودن همه روی زمین نشسته بودن ولی آقا (خامنه ایی) روی صندلی نشسته بودن! خجالت هم خوب چیزیه! البته بگذریم از اینکه اگه منم جای خامنه ایی بودم و انقدر چاپلوسیم رو میکردن و اینهمه بسیجی مخ لس(!) داشتم از این بنده خدا صد مرتبه بد تر میشدم! مشکل از آدمها نیست مشکل از اختیارات بی حد و مرزه.

5- واقعا که اطلاع رسانی صدا و سیما خیلی شفافه! دیروز که تو مجلس گزارش تحقیق و تفحص درباره صدا و سیما رو قرائت کرده بودن تو اخبار ظهر شبکه خبر فقط گفتن که گزارش قرائت شده و تو اخبار شب شبکه دو هم گوینده فقط مواردی که در موردشون تحقیقات شده رو گفت و کوچکترین اشاره ای به نتایج تحقیقات نکرد. عوض اون اطلاع رسانی کامل امشب حدود ساعت 10 (پر بیننده ترن ساعت تلوزیون) صحبت های آقای لاریجانی رو بخش کردن از خودشون دفاع میکردن و میفرمودن:" مناسب نبود پس از 9 سال كار، اين گونه پاسخ زحمات ما را بدهند". بله واقعا باید از ایشون به خاطر هویت و چراغ و کنفرانس برلین و چاپلوسیهاشون برای آقای خامنه ایی تشکر کرد. دیگه میفرمودن سیاست باید دست از سر هنر برداره و نباید هنر رو به سیاست آلوده کرد و به خاطر این حرفشون به سبک خاتمی مورد تشویق حاضرین جلسه هم قرار گرفتن.

6- طبق پیش بینی آگاهان سیاسی از جمله خودم امروز لایحه افزایش اختیارات ریاست جمهوری در شورای نگهبان رد شد! هر چند که بعد از تحولات اخیر منطقه من نسبت به اتفاقات داخلی خیلی بی تفاوت شدم. وقتی آمریکا اینجوری میتونه طومار حکومت ها رو در هم بپیچه اینجور بازیها خیلی مسخره به نظر میرسن.

گفتگوي پنجره شبانه با ميرباقري

ديشب تو برنامه پنجره شبانه شبكه سه از داوود ميرباقري دعوت كرده بودن و برنامه شون خيلي عالي شده بود. اينجاش برام جالب بود كه ميرباقري از سختيهاي كار خودش ميگفت: وقتي ميخواد سناريو يه فيلم رو بنويسه دائم بايد مواظب باشه دروغ نگه‏، نون رو به نرخ روز نخوره، مصلحت انديشي نكنه و برخلاف اعتقاداتش چيزي ننويسه و به قدري اينها فكرش رو مشغول ميكنن كه گاهي حرفهايي كه تو خونه زده ميشه رو نميشنوه و جواب هاي چرت پرت ميده. ميگفت بخش اجراي كار درمقابل اون بخش معنوي كار چيز كوچكي به نظر ميآد. (به نظر من هيچ كار راحتي تو دنيا وجود نداره و فقط آدم بايد نسبت به يك كاري انقد انگيزه داشته باشد كه وادارش كنه به تلاش). ميرباقري درمورد افرادي كه در پيشرفتش نقش داشتن ميگفت پدرم بيشترين نقش رو داشته و بعد توضيح داد كه پدرش خيلي با فيلم ساز شدنش مخالف بوده و به خاطر همين هميشه در پي اين بوده كه در كارش به قدري پيشرفت كنه كه بلاخره بتونه راضيت پدرش رو جلب كنه. مير باقري ديگه گفت موقع ساخت فيلم رعنا پدرش يك دفعه بدون خبر ميآد تهران و ميگه ميخواسته بره مشهد و يه سر هم اومده اون رو ببينه. ميرباقري تو اون موقع داشته فيلم نامه امام علي رو مينوشته و پدرش اون قسمت فيلم نامه رو كه راجع به اون صحنه ايي بود كه ابوسفيان توي قبرستان بقي به قبر حمزه با عصا ضربه ميزنه رو ميخونه و به شدت گريه ميكنه. مير باقري ميگفت اون لحظه بود كه فهميدم پدرم از كار من راضي شده. بعد هم گفت بر اثر اتفاقي همون شب پدرش فوت ميكنه ولي از اين كه علت فوت پدرش چي بوده چيزي نگفت.
حدود هفت هشت سال پيش كه من سيزده چهارده سالم بود تلوزيون سريال رعنا رو دوباره پخش ميكرد و من خيلي بهش علاقه مند شده بودم ولي نميدونستم سازندش كيه تا اينكه ديشب فهميدم اين رو هم مير ياقري ساخته. بعضي ها هر كاري انجام ميدن عالي از آب درميآد.
اين برنامه پنجره شبانه هم فوق العادس با اين كه به نظر ميرسه توش كار خاصي توش انجام نميدن و آدم احساس نزديكي زيادي باهاشون ميكنه.

توفان سياه!

ديروز تو يزد يه توفان خيلي وحشتناك اومد. حدود ساعت هفت شب بود كه داداشم كه رفته بود بيرون توي حياط كه يه دفعه با سرعت اومد تو و گفت يه هواپيما منفجر شده و دودش داره به اين طرف ميآد! (از بس كه به هواپيما علاقه داره!) حالا نگو توفان داشته نزديك ميشده و او خيال كرده بوده دود هواپيماس. باورتون نميشه عرض 30 ثانيه از شدت توفان و گرد و خاك هوا به كل تيره و تار شد عين شب در حالي كه قبلش كاملا روز بود. به قدري گرد و خاك زياد بود كه حتي تو خونه هم همبن جور گرد و خاك ها شناور بودن. اين توفان نزديك به يك ساعت ادامه داشت. بعد از تموم شدن توفان روي بالكن حياط حدود 2 ميليمتر خاك نشسته بود و همه وسايل خونه هم خاكي شده بودن. بابام ميگفت تو بنگاه هاي ماشين رنگ هيچ كدوم از ماشين ها پيدا نبوده و همه قهوه ايي شده بودن! به خاطر همين امروز چون همه داشتن خونه هاشون رو تميز ميكردن فشار آب خيلي كم شده بود و حتي توي تلوزيون هم تقاضا ميكردن كه مردم كمتر آب مصرف كنن. تو شهرهايي شما هيچ خبري بود؟

پرنده ما!

حدود دو ماه پيش خواهرم تو حياط زير درخت انجير جوجه يه پرنده رو که جيک جيک ميکرد پيدا کرد و تو خونه اورد. اون جوجه اول ها پرهای خاکسری رنگ و کرک مانندی داشت و اصلا نميتونست پرواز کنه. غذا هم خودش نميتونست بخوره و با چوب کبريت بهش زرده تخم مرغ ميداديم. واقعا خيلی جوجه بود! وقتی چوب کبريت رو نزديک دهنش ميبرديم دهنش رو به اندازه کلش باز ميکرد! قبلا تو تلوزيون ديده بودم که جوجه ها انقد دهنشون رو باز ميکنن ولی تا حالا از نزديک نديده بودم! از بس دستی بود بيشتر موقع ها بيرون قفس نگرش ميداشتيم و بيشتر موقع ها خيلی خوشگل رو انگشت مينشست! حدود 5-6 روز بعد وقتی خواهرم ميخواست تو قفس بزاردش وقتی به يه متری قفس رسيد خودش پريد و رو قفس نشت. چند روز بعد که خواهرم ميخواست دوباره تو قفس بزاردش حدود 3-4 متر پريد. ديگه بعد از اينکه پرواز ياد گرفت همش ميپريد و روی شونمون ميشست! يه روز که کسی خونه نبود که غذاش بده از قفسش که تو اتاقم بود و درش هم باز بود بيرون اومد و پريد پيش من و مرتب جيک جيک ميکرد که غذاش بدم و وقتی ديد چيزيش نميدم رفت زير ميزم و به پام صد تا نوک زد! (چيزی نداشتم بدمش وگرنه انقد بيرحم نبودم که گشنش بزارم!) با اينکه تو قفسش غذا بود بلد نبود خودش غذا بخوره. ديگه روزهای بعد وقتی ميخواستن برن بيرون غذاش رو کنارم ميزاشتن و وقتی گشنش ميشد ميپريد پيشم و منم غذاش ميدادم. با اينکه سختم بود با اين حال از اين کار خيلی لذت ميبردم. تو خونه بيشتر از همه با مامانم رفيقه و روزها روی جا ظرفی بالای ظرف شويی ميشينه و ظرف شستن مامانم رو تماشا ميکنه! چون جا ظرفی بالا و به صورت ميله ايی هست خيلی دوست داره اونجا بشينه! ديگه هر موقع مامانم براش سوت ميزنه يه صدای جيک خيلی خوشگل ميکنه و گاهی هم وقتی سوت بلبلی ميزنه مامانم اونم همون جوری جواب ميده! يه روز که مامانم از بيرون اومده بود به محض اينکه صداش رو شنيد از تو اتاقم حدود 20 متر پرواز کرد و بعد از دور زدن راهرو رفت و رو شونش نشست. برعکس اون رفاقتش با مامانم با خواهرم خيلی بده چون دائم بوسش ميکنه و فشارش ميده هر وقت خواهرم ولش ميکرد ميپريد و يه جا ديگه مينشست. نميدونم چرا با بابام هم دشمنه هر وقت ميره پيشش با نوک به گوش و صورتش حمله ميکنه! فقط تنها ايرادی که دارد اينه که هر جا برسه خراب کاری ميکنه! روی ميز، روی دست و روی فرش! ولی به قدری نازه که ميشه اين کارهاش رو تحمل کرد!
ادامه دارد...!

لادن درگذشت

الان شبکه خبر گفت به احتمال نود در صد لادن در طول عمل جراحی مرده :((خبرنگار شبکه خبر ميگفت لادن اونی بوده که از روبروی طرف چپ بوده و از اون يکی باهوش تر و زرنگتر بوده و هميشه لاله رو دنبال خودش ميکشونده. لعنت به اين دنيا.

لاله هم...

تصور اون لحظه که داشتن برای آخرين بار بيهوششون ميکردن و داشتن آخرين حرفاشون رو ميزدن خيلی ناراحت کنندست.
بيچاره ها چقدر برای گرفتن ليسانس حقوق زحمت کشيده بودن ولی ذات آدم جوريه که با اينکه ميدونه آخرش سرنوشتش چيه بازم دائم تلاش ميکنه که پيشرفت کنه و همين که همون وقت اين کارها و تلاشهايي که ميکردن براشون ارضا کننده بوده کافيه.
با اين که حالا مردن ولی همين شهامتشون برای تغيير خيلی تحسين برانگيزه. من که اگه قرار باشه خوب هم بشم ولی احتمال مرگم حتی 20 درصد هم باشه اصلا جرات قبولش رو ندارم.
ای کاش وقتی دکترا ميديدن با چيزهای پيش بينی نشده برخورد کردن کار رو از همون جا قطع ميکردن و ديگه ادامه نميدادن.

دلار

خواهرم مثل همه خانوم های جهان(!) هر وقت بهش ميگم بوس بده کلی ناز ميکنه و خيلی وقتا هم قبول نميکنه! چند وقت پيش بهش گفتم بوست رو چند بخرم گفت 20 دلار! خوشم ميآيد که خوب ارزش خودش رو ميدونه!
قدرت آمريکا و دلار رو ببينيد که حتی روی يه دختر پنج شش ساله هم به قدری اثر گذاشته که برای تعين کردن قيمت از دلار استفاده ميکنه!

مشغوليت!

چند وقته خيلی سرم شلوغ شده و کم تر وقت ميکنم برای وبلاگم مطلبی بنويسم. دارم فعلا به صورت آزمايشی برای يه شرکت معتبر طراحی سايت همکاری ميکنم و اگر به تواقق برسيم قراره اونجا استخدام بشم. در ضمن دارم يه سيستم خوب برای سايتاشون مينويسم که فکر ميکنم خيلی جالب باشه. به هر حال منو ببخشيد.
از بس سرم شلوغ بود يادم رفت اون نوار سياه رنگی رو که به خاطر فوت لاله و لادن گذاشته بودم رو بردارم. انگار خاک کردن مرده ها يه اثر ويژه داره چون همون وقت که گفتن لاله و لادن رو خاک کردن احساس کردم که حالا ميتونم اون نوار رو بردارم.
اين ننوشتن مطلب يه اثر خوبی که داشت اين بود که باعث شد بفهمم اگه چند وقت مطلب ننويسم ميتونم برای مطالبم نظر بيشتری جمع کنم. گاهی تو بعضی وبلاگها که ميرفتم به خاطر تعداد نظرهايی که داده شده بود کمی حسوديم ميشد. حالا فهميدم که علتش اين بوده که مدت به روز شدنشون طولانی بوده و نظرات به جای اينکه روی مطالب مختلف پراکنده بشن روی آخرين مطلب جمع ميشه. البته تعداد نظرتان بيشتر وبلاگها هيچ وقت نميتونه به تعداد نظرات مثلا وبلاگ زيتون برسه. زيتون به نظرم رکورد بيشترين نظردهنده رو داشته باشه. برای هر مطلب 70 80 نظر داشتن واقعا عجيبه! درسته که خواننده هاش خيلی زياده ولی نميدونم چيکار ميکنه که هر که ميخواد نظر بده به جای يه نظر پنج شش تا نظر ميده! احتمالا به خاطر اينکه خود زيتون هم همينکار رو انجام ميده و به مردم ياد ميده که اونا هم بايد همين کار رو بکنن! نميدونم چرا من اصلا نظرم نميآد و کمتر حوصله ميکنم جايي نظر بدم.

مقام جهانی!

بلاخره منم يه مقام جهانی کسب کردم! تو اين سايت اگر وارد اون قسمتی که نقاشی يه سگه بريد بعد از اينکه بازی تموم شد اسم من رو ميتونيد اونجا ببينيد. اسمم رو اونجا به صورت IRAN - Navid وارد کردم که به اين صورت برای وطنم افتخاری کسب کرده باشم!! درسته که بازيهای اين سايت خيلی ساده هستن ولی چون از سراسر دنيا مردم بازی ميکنن رکوردهای بازيها به طور وحشتناکی بالا رفته. من تقريبا يک ساعت بطور مداوم بازی کردم تا تونستم اين مقام رو بيارم.
حالا يه کم فهميدم چقدر مقام جهانی کسب کردن برای ورزشکارها سخته! عجيبه که رضا زاده اينجوری ميتونه در سال سه تا مدال بياره اونم با فقط دوبار بلند کردن وزنه و ديگه صرفش نميکنه وزنه سوم رو بلند کنه.

نون و گلدون


چند روز بود که داشتم روی یه سایت کار میکردم که بنا به درخواست مشتری اين آهنگی رو که میشنويد روش گذاشته بودم. در طول کار ديگه انقدر به اين آهنگ گوش دادم که بهش علاقه مند شدم! گفتم بزارمش اينجا که شما هم گوش کنيد.
اين سايتی که گفتم تقريبا شبيه به يه مجله الکترونيکی هست که با موويبل تايپ درستش کردم. فعلا چون اطلاعاتی وارد سايت نشده صاحبش شايد دوست نداشته باشه آدرس سايت رو همه بدونن ولی وقتی کامل شد حتما آدرسش رو بهتون ميدم.

ازدواج خورشيد خانوم!

واقعا خورشيد خانوم در مورد تعيين مهريهش قشنگ و جالب عمل کرده. (همون طور که ميدونيد مهريش رو يک جلد ديوان حافظ، آينه شمعدون و يک شاخه گل روز تعيين کرده) بعضی خانم ها هم دوست دارن از چيزهايی سنتهای قديمی بهشون داده نهايت استفاده رو ببرن و هم از مزايای زندگی مدرن بهره مند بشن و تکليف خودشون رو نميدونن.
نميشه که هم مرد بدبخت رو مجبور به دادن هزار سکه و نفقه و چيزای ديگه کرد و بعدش هم توقع داشت شوهر اجازه همه کار به زنش بده. (اينم از تجربه من در مورد مسائل ازدواج!!)
اين خورشيد خانوم همه کارش همينجوری عجيب غريب بوده!
در مورد ازدواج خورشيد خانوم يه متن خيلی قشنگ و رومانتيک نوشته که بد نديدم اينجا نقلش کنم:

"...عشق از عشقه مياد. يه نوع پيچک. دو تا پيچک وقتی يه خورشيد داشته باشن شروع می کنن هردوشن به سمت اون خورشيده برن. اگه خودشون هم رشد کنن به هم می رسن و تو همديگه گره می خورن، هر چی ساقه هاشون بلند تر بشه بيشتر تو هم ديگه گره می خورن. دو تا آدم هم همينجورين. اگه خورشيدای زندگيشون يکی باشه، اونوقت به يه سمت حرکت می کنن و يواش يواش به هم می پيچن. حالا هرچی بزرگتر شن و بيشتر رشد کنن بيشتر بهم می پيچن. وقتی حسابی تو همديگه بپيچن، ديگه سخت می شه ازشون جداشون کرد. من فکر می کنم اين همون موقعيه که آدما عاشق هم می شن."

خريداری فاضلاب!

اه اه! يکی دوستام که واسه يه زرگری کار ميکنه ميگفت کسايی هستن که ميان فاضلاب زرگريها رو ميخرن تا بتونن طلاهايی که ممکنه وارد فاضلاب شده باشه رو جدا کنن! ميگن در هر کيلو فاضلاب زرگريها 3 گرم طلا وجود دارد. واقعا عجب آدمهای پستی پيدا ميشن گشنگی خوردن به خدا به اين کثافت کاری شرف داره!

نظر زيتون

اين رو زيتون تو نظرخواهی اون مطلبی که راحع به فروش فاضلاب نوشته بودم واسم نوشته بود که مثل بقيه چيزهايی که مينويسه با مزه اس:

به بار با مامانم رفتیم یه طلا سازی (نه طلا فروشی ها) که زنجیر طلایی رو که پاره شده بود درست کنه ...اونقدر اونجا کثیف و پر گرد و خاک بود که نگو ..همه جا یه بند انگشت کثیفی و دوده و گرد و خاک بود ..مامانم چون مشتری همیشگیشه و باهاش صمیمیه پرسید : بابا چرا مغازه تونو یه جارو و تمیز نمی کنید ...آقاهه گفت : سر جارو و پاک کردن مغازه من دعواست ..می خوام مزایده بگذارم هر کی بیشتر پول داد بدم به اون بیاد تمیز کنه درست 5 ساله که تمیز نکردم ..مامانم فکر کرد داره شوخی می کنه ..آقاهه قسم خورد ..گفت تو همين گرد و خاک مغازه م احتمالا نیم کیلو طلا ست بلکه هم بیشتر ..بازم ما بیرون از مغازه به حرفاش خندیدیم.

معذرت خواهی!

ديگه از وبلاگم خجالت ميکشم! چند وقت پيش که ميخواستم از يکی که از راهنماهايي که نوشته بودم استفاده کنم (آره ديگه همه چی که ياد آدم نميمونه!) معذب بودم! ديگه بايد ببخشيد بابت ول کردن وبلاگ. يکی بهونه هام کار شرکته يکی ديگش هم بی حالی ماه رمضون.
فعلا اين وبلاگ رو داشته باشيد که خيلی خوبه. نويسنده اين وبلاگ اونجور که خودش نوشته تا پارسال تو ايران زندگی ميکرده و حالا رفته پيش مادرش تو انگليس و داره درس ميخونه.

علل ننوشتن!

این چند وقته که چیزی ننوشتم سرم هم چندان شلوغ نبود فقط حوصله نداشتم. گاهی انگیزه هر کاری رو از دست میدم.
راستش چند وقته نمیتونم راست رو صندلی بشینم واسه همین کج نشستم و شکل بدنم عوض شده برای همین واسم یه چیزی ساختن مثل قالب که راست نگرم میداره فکر کنم به خاطر همین مراحل ساخت و اندازه گیریش بوده که روحیم رو از دست دادم. وقتی میپوشمش انقدر بهم فشار میاد و نمیذاره جم بخورم که احساس اسارت بهم دست میده، عین یه پرنده تو قفس! (خيلی پروانه ای شد!) بدیش هم اینه که فکر میکنم این باید همیشه همرام باشه واسه همین هم بیشتر احساس ناراحتی میکنم. خودم هم میدونم این فکر های منفی واسم بده ولی دست خودم نیست. به هر حال سعی میکنم دوباره روحیم رو به دست بیارم.
وقتی بی حوصله و بی حال میشم آرزو میکردم یکی بهم حال میداد! فکر بد نکنیدها! منظورم اینه که یکی پیدا میشد یه دوایی یه دستگاهی چیزی اختراع میکرد که به آدم حال و حوصله میداد. چند وقته یه چیزی رو فهمیدم، وقتی احساس میکنم خیلی سرم شلوغه و کار دارم علت اون بیحوصلگی هستش چون وقتی حوصله بکنم سختترین کارها رو یک روزه میتونم تموم کنم!

اسم آهنگي كه روي كارتون آنه شرلي گذاشتن چيه؟!


چند وقت هست كه دوباره شبكه يك كارتون آنه شرلي با موهاي قرمز رو پخش مي‌كنه. روي عنوان اين كارتون يه آهنگي گذاشتن كه كاملا تابلوه كه از يكي آهنگهاي مشهور برداشتنش. اين آهنگ رو يادمه يه بار راديو فردا پخش كرده بود، يه بار هم تو يه وبلاگ اين آهنگ رو به صورت نصفه نيمه گذاشته بودن كه آدرسش يادم رفته. من عاشق اين آهنگ هستم ولي چون اسمش رو نمي‌دونم نتونستم گيرش بيارم. لطفا اگه اسم اين آهنگ رو مي‌دونيد واسم بنويسيد. ممنون مي‌شم.

توي گوگل كه داشتم دنبال اين آهنگ مي‌گشتم به متن داستان Anne of green gables رسيدم كه داستان همين كارتونه. شما هم ببيند شايد براتون جالب باشه!


تشكر

بلاخره با كازا امروز تونستم ترانه Careles whisper رو داونلود كنم. از دوستاني كه توي پيدا كردن اسم اين ترانه كمكم كردن ممنون. مخصوصا از « بهار» تشكر ميكنم كه اسم ترانه و خواننده رو دقيق برام نوشتن و از مهرداد زرين هم كه اطلاعاتي خوبي در مورد اين ترانه نوشتن ممنون. آقا محسن هم كه موسيقي بدون خواننده اين ترانه رو برام ايميل كردن خيلي زحمت كشيدن، از ايشون هم ممنون. (راستي به ترانه‌هايي كه خواننده ندارن و خوانندشون حذف شده به انگليسي چي مي‌گن؟ من خيلي دنبالش بودم ولي تا حالا پيدا نكردم)

آهنگي كه روي كارتون آنه شرلي گذاشته بودن اسمش Careles whisper هست و George Michael اون رو خونده. از اينجا هم مي‌تونيد متن اين ترانه رو بگيريد.

من واقعا لذت مي‌برم وقتي مي‌بينم از وبلاگ انقدر مي‌شه استفاده‌هاي خوب كرد!




























  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا